امشب فرشتگان بالهایشان را روی زمین گسترانیدهاند، ماموریت ویژه دارند، آمدهاند بابالله را با خود به بابالمقام ببرند. تا سدره المنتهی! وای که امشب در خانه حضرت حیدر چه میگذرد؟
باشگاه ژورنالیست _ کرمان؛ آمنه شهریارپناه: شب احیا که میشود، مرغ خیالم پرواز میکند و مرا میبرد به سالهای دور، جایی در گذشتهها که وقتی پدر دستم را گرفت و به مسجد محل برد، خیلی آرام در گوشم گفت امشب فرشتهها روی زمیناند، مواظب باش بالهایشان را لگد نکنی … از همان لحظه بود که شب قدر برایم معنا شد. ساعتی گذشت، در تاریکیِ نیمهشب صدای بلند العفوها و الغوثها در میان نالهها و گریهها و اشکها مرا ترساند، گوشهایم را محکم گرفتم، چشمهایم را تا جایی که قدرت داشتم بستم و خودم را روی پای پدر انداختم. اینجا بود که او آرامبخش ظاهر شد و گفت: شب قدر، شب ترس نیست، شب مبارکی است، شب مغفرت است، شب نزول قرآن است، شب بارش رحمت الهی است، امشب تقدیر یک سالهات نوشته میشود سعی کن تا میتوانی دعا کنی … آن روز نمیدانم کدام یک از شبهای احیاء بود، اما سالهاست که فکر میکنم شب قدر نه، اما شب بیستویکم ماه مبارک رمضان شب ترس است. ترس از رفتن امام … ترس از پرواز همیشگیِ جانشین حضرت رسول … ترسِ از دست دادن پدر … اصلا حتی فکر کردن به جهان بدون علی هم ترس دارد. در این شب چشم و گوش شیفتگان و پیروان علیبنابیطالب(ع) به سمت خانه پدری است، همه ما امشب شب سختی را میگذرانیم، در کنار همه راز و نیازها، نیایشها و نجواها بخشی از حواسمان به حضرت پدر است، نکند صدای نجواهای عاشقانه علی با خدا قطع شود! امان از ساعتهایی که میگذرند و ترسهایی که به سراغمان میآیند! در خانه اسد الله چه خبر است؟ گوش کن! صدای ربنّا میآید؟ در شب قدر، زمین محل فرود فرشتگان است، فوج فوج مینشینند همین جا، کنار همه ما زمینیان! نمیدانم امشب، همان شب قدر وعده داده شده هست یا نه، اما فرقی نمیکند، امشب فرشتگان بالهایشان را روی زمین گسترانیدهاند، ماموریت ویژه دارند، آمدهاند بابالله را با خود به بابالمقام ببرند، تا سدرهالمنتهی! وای که امشب در خانه حضرت حیدر چه میگذرد؟ «ها عَلی بَشَرٌ کیفَ بَشر رَبُّهُ فِیهِ تَجَلّی وَ ظَهَرَ» پایان پیام/۸۰۰۶۵/ب